نویسنده: محمود دولت آبادی
نشر چشمه
به تازگی رمان ” جای خالی سلوچ” را به پایان بردم. رمانی آنچنان تاثیرگذار که با ورق به ورق و سطر به سطر آن زندگی کردم. رمان به طرز زیبا و مسحور کننده ای به زندگی مملو از فقر و تنگدستی زنی روستایی به نام مرگان می پردازد. همسر او “سلوچ” به ناگاه ناپدید می شود، مرگان می ماند و سه فرزندنش؛ عباس، ابراو و هاجر…فرزندانی که باید در نبود پدر به چنگ و دندان بگیرد. مرگان را نمی توان دوست نداشت، او زن است، مادر است، قهرمان است! مرگان ستم می بیند؛ از مردان روستا. درشتی می بیند از جانب پسرانش. او زن است و از زمین ارث نمی برد چرا که زن را شایسته مالک بودن ندانسته اند! بی پناه و بی سایه سر! او می سوزد امّا نمی سوزاند! قطره قطره آب می شود و زندگی می بخشد؛ و به قول خود نویسنده ” مثل یک ماده ببر از زندگی اش دفاع می کند، آن را دگرگون می کند و حتی پا به پای دیگران وقتی که لازم بشود با فردایی مبهم رودررو می شود”! وی آنچنان احساسات و مشکلات مرگان _ نماد زن و مادر ستم دیده روستایی_ را به زیبایی و ظرافت می کاود و قلبش را به روی دایره می ریزد که جز تحسین و اشک چیزی برایت باقی نمی گذارد.
پرداختن به آثار فقر اقتصادی و فرهنگی و به تاثیر تجدد تازه راه یافته به روستاهای ایران در دهه پنجاه، واکاوی شخصیت های گونه گون و رنگارنگ روستا و نیز شخصیت های منحصر به فرد و متفاوت سه فرزند مرگان از دیگر ویژگی های این رمان است. جان کلام آنکه تصویر پردازی و شخصیت پردازی کتاب بی نظیر است.
اگر چه داستان این کتاب مربوط به دهه پنجاه است، اما هنوز هم “مرگان” ها در جای جای مناطق دورافتاده این سرزمین زندگی می کنند، رنج می برند و می میرند؛ بی آنکه فریادشان راه به جایی ببرد!
( متن بالا بازنشر یادداشت من در ارتباط با رمان جای خالی سلوچ است که دو سال پیش در اینستاگرام شخصی ام منتشر شده بود.)