جیمنا اسکوتو[i]
زینب قنبرلو[ii]
دیرزمانی پیش، در شهر کورِنث در یونان باستان، دوشیزه جوانی خطوط صورت معشوق خود را روی دیوار نقش زد. مرد به سفری طولانی می رفت؛ بنابراین، دختر جوان راهی برای حفظ تصویر او کشف کرد. او با کمک یک چراغ، سایه نیمرخ او را روی دیوار/ تخته سنگی انداخت و از آن به عنوان راهنمای طرح خود استفاده کرد؛ اینگونه بود که نقاشی متولد شد. دست کم، این داستانی است که ” پلینی بزرگ” در اثر معروف خود تاریخ طبیعی آورده است. البته، این فقط یک افسانه است. با این حال، هنوز هم برای مخاطبان جذاب است. این افسانه، برای یک بار هم که شده، این اختراع را به زنی به نام دیبوتادس یا دوشیزه کورِنث[iii] نسبت می دهد. علاوه بر این، داستان مذکور، از دهه ۱۷۷۰ تا ۱۸۲۰، به یک موضوع محبوب در بین هنرمندان غربی تبدیل شد.
یک افسانه جهانی
خاستگاه هرچیزی، همواره، افراد را مجذوب خود می کند. در زمان های کهن، برای توضیح این خاستگاه ها، به اسطوره و افسانهها متوسل می شدند. نقاشی نیز از این قاعده مستثنی نبود. فرهنگهای مختلف از سراسر جهان، هر یک، داستان خود را پیش نهاده اند. امر مشترک میان این داستان ها، حاکی از آن است که نقاشی را انسانی با ترسیم خطوط سایه ی شخصی دیگر اختراع کرد. به عنوان مثال، افسانههای تبتی و مغولی ای وجود دارد که این ایده را با تصویر بودا مرتبط می کند؛ همچنین در افسانههای هندی به چنین ایده ی مشابهی اشاره شده است.
فرهنگ غرب
در فرهنگ غرب، یکی از مهمترین نویسندگان دوران باستان، روایت خود را از این داستان عرضه کرده است. او ” پلینی بزرگ” (۲۳/۲۴_۷۹ ق.م.) [iv] بود که یک کتاب کامل از تاریخ طبیعی خود را به بحث در مورد هنر اختصاص داد. پلینی ابتدا به خاستگاه نقاشی پرداخت:
ادعای مصری ها مبنی بر کشف این هنر، ۶۰۰۰ سال قبل از رسیدن آن به یونان، آشکارا یک افتخار بیهوده است، در حالی که در میان یونانی ها برخی می گویند که این هنر برای اولین بار در سیشیون[v] و برخی دیگر در کورنث کشف شده است. با این حال، همه، هم رای هستند که نقاشی با ترسیم سایه یک مرد شروع شد. این مرحله نخست در تولد نقاشی بود، در مرحله دوم از یک رنگ استفاده شد و پس از کشف روشهای پیچیدهتر، این سبک که هنوز هم رواج دارد، نام مونوکروم را به خود گرفت.
پلینی بزرگ، از فصلهای تاریخ هنر پلینی بزرگ.
در این بوم، بارتولومه استبان موریلو[vi] یک کارتوش با کتیبهای به زبان لاتین جای داده است که معنای آن چنین است: «زیبایی که در نقاشیهای نامدار تحسین میکنید، از سایه سرچشمه گرفته است».
همانطور که می بینیم، پلینی بزرگ هیچ نام یا داستان مشخصی در مورد این کشف ارائه نکرده است. او اذعان می کند که فرهنگ های گوناگون، بدون قطعیت در مورد اینکه چه کسی نخستین بار این کار را انجام داده است، ادعای اختراع نقاشی را دارند؛ پس چرا مردم در مورد دیبوتادس صحبت می کنند؟ برای شنیدن داستان او، باید از این فصل کتاب پلینی، فراتر برویم.
اختراعی که از عشق، در وجود آمد
در واقع، با خواندن فصل مربوط به مدل سازی خاک رس در کتاب وی، با داستان این دو عاشق مواجه می شویم. هنگامیکه پلینی به دنبال منشأ مدل سازی خاک رس است، از دوشیزه معروف کورنثی نام می برد. او نام این زن را ذکر نمی کند، اما پدرش سفالگری به نام بوتادس بود. در نتیجه، از او معمولاً با نام دیبوتادس، یاد میشود.
دیبوتادس عاشق مرد جوانی بود و وقتی او روستا را ترک میکرد، او طرح سایه ی نیم رخ معشوق را که به کمک نور چراغی روی دیوار/تخته سنگ افتاده بود، نقش زد. پدرش طرح کلی را با خاک رس پر کرد و یک مدل ساخت. او این مدل را همراه با بقیه سفال هایش گذاشت تا خشک شود و سپس آنها را پخت. ما شنیده ایم که این مدل در معبد نیمفِس[vii] نگهداری می شد تا زمانی که مومیوس[viii]، کورنث را سرنگون کرد.
پلینی بزرگ، از فصلهای تاریخ هنر پلینی بزرگ
در طول تاریخ، چندین شخصیت به گسترش این افسانه ادامه دادند. لئوناردو داوینچی، مارکوس فابیوس کوئینتیلیانوس[ix] و جورجیو وازاری[x]، همگی، در نوشتههای خود به این داستان اشاره کردهاند. برخی از اشارهها، شامل داستان عشق دیبوتادس هستند و برخی دیگر فقط به سایه مردی که روی دیوار انداخته شده بود اشاره می کنند. از قرن هفدهم به بعد، محبوبیت این داستان، در میان هنرمندان غربی افزایش یافت. با این حال، عجیب است که آنها روایت پلینی را دستکاری کردند تا فقط روایت گر اختراع نقاشی باشد. این هنرمندان تمایل داشتند که اختراع بوتادس_ پدر_ را در مورد مدل سازی خاکی کنار بگذارند، با اینکه او، کانون بحث پلینی بزرگ بود.
شمایل نگاری از دوشیزه کورِنثی
داستان دیبوتادس، همیشه وجود داشته است. نمونه های متعددی از نسخه های خطی قرون وسطی وجود دارد که نام او در آنها برجسته است. با این حال تصاویر کمی تا پیش از قرن هفدهم از او وجود دارد. با وجود این، در دهه ۱۷۷۰ ویژگی های اصلی صحنه، بیشتر بیان شده بود. چند عنصر وجود داشت که شمایل نگاری دوشیزه کورنثی را برمی ساخت: یک فضای کلاسیک و دو عاشق.
به عنوان مثال، در سال ۱۶۷۵، مورخ هنر آلمانی یواخیم فون ساندارت (او با نام “وازاری ” هم شناخته می شود)، کتاب مشهور خود را به نام آکادمی تیچه[xi] یا آکادمی هنرهای نجیب معماری، مجسمه سازی و نقاشی آلمان منتشر کرد. او در این کتاب یک تصویر حکاکی از این افسانه را آورده است.
با این حال، در نسخههای بعدی، ما یک عنصر تکرارشونده دیگر می یابیم: این اسطوره کوپید[xii] است که دست دیبوتادس را هدایت میکند. این عنصر افزوده شده، بر این ایده تأکید میکند که نقاشی از عشق متولد شده است. وازاری، همچنین چندین ظرف سفالی به تصویر افزود تا ما را به یاد بوتادس بیاندازد، با وجود اینکه، او در تصویر حضور نداشت.
اگرچه پلینی یک چراغ را به عنوان منبع نور نشان داد، نقاشان، در انتخاب این عنصر، آزادی هنری به خرج دادند. به عنوان مثال، الکساندر رانسیمن[xiii](۱۷۳۶-۱۷۸۵) یک صحنه شبانه را به تصویر کشید، انتخابی که ما را به یاد سبک رمانتیک آینده می اندازد. علاوه بر این، او این کتیبه را به اثرش افزود: “با عشق استاد، اینک مخترع یونانی”. دیگر هنرمندان، صحنه را در روز روشن به تصویر کشیدند، یا همانطور که بعدتر خواهیم دید از عنصر شمع به جای چراغ بهره بردند.
تصاویر بیشتری از این افسانه در اینجا و آنجا پدیدار می شد. با این وجود، میتوانیم دیبوتادس را در نوشتهها و اشعار، برجستهتر بیابیم.
شهرت دیبوتادس
شهرت دیبوتادس از سال ۱۷۷۰ تا ۱۸۲۰، به ویژه در بریتانیا و فرانسه به اوج خود رسید. شاید دلیل آن چاپ و ترجمه های متعدد آثار پلینی بزرگ در قرن هجدهم باشد. بعلاوه، در دایره المعارف دیدرو و همچنین در ترجمهای از «آپولوژی» اثر آتناگوراس به دیبوتادس اشاره شده است. همه این آثار به عنوان منبع الهام [برای دیگر هنرمندان نقاش] عمل می کردند.
دیوید آلن[xiv] (۱۷۴۴-۱۷۹۶) این داستان را برای آکادمی سنت لوک در رم به تصویر کشید. به دنبال روایت پلینی بزرگ، او، در نقاشی اش، بوتادس را با چراغ روغنی در یک فضای داخلی _و نه آزاد_ به تصویر کشید. او چه در رُم و چه در کشورش، موفقیت های بزرگی کسب کرد. این اثر، چندین بار حکاکی شد و جورج توماس[xv] آن را در اثر خود با عنوان مجموعه منتخب از آریاهای ایرلندی اصیل با اشعار خاص انگلیسی برای پیانو، ویولن و ویولنسل ساخته ی بتهوون گنجاند.
کشتیِ تو باید حرکت کند، هنری عزیزم، روز موعود، بی تردید، بسی زود از راه می رسد،/ و من، برای یک سال دیرپای خسته کننده،/ باید در دوری از تو، بردباری را بیاموزم. / بیا بگذار به یاری مِدادم / تصویرت را قبل از پرواز در اینجا نگاهدارم؛/ پس مانند دوشیزه کورنثی دوست داشتنی،/ آنچه را که سرنوشت انکار می کند از هنر به دست آورید.
ویلیام اسمیت، از رابرت روزمبلوم، خاستگاه نقاشی: مشکلی در نمادگ نگاری کلاسیک گرایی رمانتیک، ۱۹۵۷.
زن وفادار
نمونه جالب دیگر، نمونهای است که به سفارش جوزای وٍِجوود[xvi] انجام شد. این اثر از جوزف رایت اهل دربی[xvii](۱۷۲۳_۱۷۹۷) است. وِجوود یک سفالگر بود، از این رو به این داستان علاقه داشت. هرچند، کانون توجه رایت در نقاشی اش، نه بر پدر سفالگر، بلکه بر دیبوتادس است. با این حال، در نقاشی واضح است که آنها در کارگاه پدر دیبوتادس هستند. علاوه براین، منبع اصلی او احتمالا می تواند آپولوژی باشد، زیرا مرد جوان_ بنا بر روایت آپولوژی_ در آنجا خوابیده است.
افزون بر این، رایت در نقاشی دیگری، این دیبوتادس را با پنه لوپه[xviii] بر روی بوم به تصویر کشیده است. به نظر می رسد که بریتانیایی های اواخر قرن هجدهم، از موضوع زن وفاداری که در انتظار معشوقش است لذت می بردند. در واقع در هر دو اثر حضور فیدو[xix] [ سگ] در تصویر نماد وفاداری است. علاوه بر این، رایت استاد تنبریسم[xx] بود. بنابراین، محیط های تاریک، کاملاً با سبک او مطابقت داشت.
قدرت عشق
نمی توان بدون اشاره به نقاشی ژان باپتیست رنو درباره دیبوتادس، از موضوع گذشت. او این اثر را در سال ۱۷۸۵ برای ملکه ماری آنتوانت آفرید. باپتیست، در این نمونه، تصمیم گرفت صحنه را به روز روشن منتقل کند. مطمئناً این اقدام، مخاطب را به یاد دوره روکوکو[xxi]ی هنر فرانسه می انداخت. او همچنین، دو عاشق را در جایی شبیه به آرکادیا _منطقه ای در یونان باستان_ و به صورت یک زوج شبان به تصویر کشید.
درست مانند دیبوتادسِ رایت، نمونه رنو نیز، تنها نیست. این بار، در کار باپتیست، دیبوتادس در کنار پیگمالیون و گالاتئا _اسطوره یونانی و مجسمه اش_ آورده می شود. این دو داستان چرخه ای را تشکیل می دهند؛ به طوریکه می بینیم در داستان دیبوتادس، او، انسانی را به یک اثر هنری تبدیل می کند، در حالی که در داستان دیگر_ پیگمالیون _ او، یک اثر هنری را به یک انسان زنده تبدیل می کند. در اینجا می توان دید که چگونه نقاشی به عنوان جایگزینی برای عاشق عمل می کند. این فقط یک تشبیه نیست، سرشت و جوهر عاشق، در هر دوی آنها، می زید و جریان دارد.
دبیوتادس در سالن پاریس
نمونه بسیار مهم دیگری از نقاشی های با موضوع دیبوتادس که باید دید، نقاشی “خاستگاه نقاشی” اثر ژوزف بنویت سووی[xxii] (۱۷۳۴-۱۸۰۷) است. این نقاشی نه تنها مورد استقبال قرار گرفت، بلکه جایگاهی را در سالن پاریس[xxiii] در سال ۱۷۹۱ به دست آورد. سووی به فضای داخلی و تاریکی که بریتانیایی ها دوست داشتند بازگشت. در نقاشی او، عاشق جوان کاملاً بیدار و روی دوشیزه متمرکز است. علاوه بر این، یک عنصر وابسته به عشق شهوانی نیز در این صحنه وجود دارد و آن اینکه او نمی تواند دست های خود را از دیبوتادس دور کند.
اثر سووی، تنها نمونه ای نبود که در سالن جای گرفت. اگرچه، تا به اینجا، برای داستانی که افتخار این اختراع یعنی اختراع نقاشی را به یک زن اعطا می کند، فقط در مورد هنرمندان مرد سخن گفته ایم؛ اما نقاشان زن نیز دیبوتادس را بر روی بوم خود به تصویر کشیدند. مادمازل گیره[xxiv]در سال ۱۷۹۳ اثری با نام “دیبوتادس مدرن” را عرضه کرد . بعدها، در سال ۱۸۱۰، جین الیزابت چادت[xxv] (۱۷۶۷-۱۸۳۲) بخت آفریدن اثری درباره دیبوتادس را یافت.
نام اصلی این اثر، ” دیبوتادس بر مزار معشوق می آید و گل می نهد” بود. چادت به خاطر آثار احساسی خود مشهور بود و تصویرسازی او از دیبوتادس نیز از این قاعده مستثنی نیست. برخلاف بقیه نمونه ها، چادت، لحظه ای را به ما نشان می دهد که مرد جوان پیش از آن لحظه، رفته است. و این دیبوتادس است که پس از رفتن معشوق، به تماشا و تامل در نمیرخ وی نشسته است. علاوه بر این، چادت، سبدی از گلهای میخک نیز به نقاشی افزود تا بیانگر عشق پاک و ناب باشد.
متاسفانه هر دو اثر از بین رفته است. نقاشی گیره، گم شد و اثر چادت در جنگ جهانی اول از بین رفت؛ در حالیکه پیش از آن، در موزه آراس در فرانسه نگهداری می شد.
هنوز در یادها
از دهه ۱۸۲۰ به بعد، شهرت دیبوتادس کمرنگ شد؛ اما هرگز به طور کامل ناپدید نشد. داستان او حتی امروز نیز، همچنان طنین انداز است؛ زیرا او در بسیاری از بحث ها در باب هنرمندان زن پدیدار می شود.
افزون بر آن، داستان دیبوتادس برای اهداف سیاسی نیز مورد استفاده قرار گرفته است. در طول جنگ سرد، اتحاد جماهیر شوروی، رئالیسم سوسیالیستی را تحمیل کرد (با رئالیسم اجتماعی اشتباه نشود). ایده این بود که صحنه های بیش از حد ایده آل و آکادمیک درباره زندگی در اتحاد جماهیر شوروی را به تصویر کشیده شود؛ اما، همه با آن موافق نبودند. در پاسخ به این امر، ویتالی کومار[xxvi] (متولد ۱۹۴۳) و الکساندر ملامید[xxvii] (متولد ۱۹۴۵) مجموعهای از نقاشی ها را برای تقلید و تمسخر دولت خلق کردند.
یک مخترع زن!
این یک سوال همیشگی در فمینیسم است که زنان در تاریخ هنر کجا هستند؟ متأسفانه، هنر نیز مانند هر جنبه دیگری از زندگی بشر در معرض مردسالاری قرار گرفته است. برای قرن ها، زنان برای تبدیل شدن به نقاشان بزرگ، مجبور به غلبه بر موانع عظیمی بودند؛ متأسفانه بسیاری از آنها نادیده گرفته شدند یا از صفحه تاریخ پاک شدند. به همین دلیل است که داستان دیبوتادس همچنان برای مخاطبان جذاب است و بی تردید، امروز نوعی غرور در زنان برمیانگیزد.
سرانجام، گزیدهای از فیلم رابین هود ساخته انید بنت و داگلاس فیربنکس در سال ۱۹۲۲ صحنهای را به نمایش میگذارد که داستان دیبوتادس را بازسازی شده است.
[ii] دانش آموخته دکترای فلسفه، پژوهشگر و مدرس فلسفه، مترجم، هنرمند نقاش
[iii] Dibutades or the Maid of Corinth
[iv] Pliny the Elder[v] Sicyon
[vi] Bartolomé Esteban Murillo
[vii] The Temple of Nymphs
[viii] Mummius
[ix] Marcus Fabius Quintilianus
[x] Giorgio Vasari
[xi] Teutsche Academie
[xii] Cupid
[xiii] Alexander Runciman
[xiv] David Allan
[xv] George Thomas
[xvi] Josiah Wedgwood
[xvii] Joseph Wright of Derby
[xviii] Penelope
[xix] Fido
[xx] Tenebrism
[xxi] Rococo
[xxii] Joseph Benoît Suvée
[xxiii] نمایشگاه رسمی سالیانه از آثار هنرمندان نقاش و مجسمهساز که به سرپرستی دولت فرانسه برگزار می شد
[xxiv] Mlle. Gueret
[xxv] Jeane-Elisabeth Chaudet
[xxvi] Vitaly Komar
[xxvii] Alexander Melamid
آدرس مقاله به زبان اصلی
Unveiling the Mythical Origins of Painting: The Tale of Dibutades, the Maid of Corinth